MAN Tanha Hichi
من در کشوري زندگي مي کنم که دويدن سهم کساني است که هرگز نمي رسند و رسيدن سهم کساني که هرگز نمي دوند... ارزش مردگانش چندين برابر زندگانش است.. در سرزمين من مردمانش با نفرت بيشتري به بوسيدن دو عاشق نگاه مي کنند تا صحنه ي اعدام يک انسان در سرزمين من. . .
این روزا حرفی واسه گفتن ندارم فقط .... بذار بگم : دوست دارم.......
هنوز هم فراموشت نـکرده ام بـا این که فراموش شده ام هنوز هم صدایت را می شنوم بـا اینکه صــدایم نـکرده ای هنوز هم همه جا می بینمت با اینکه به دیدنم نیامده ای هنوز هم با عشـق تو پا برجـام بـا اینکه خـودت را زیــر پا عــشق دیــگری شــکسـته ای هنوز هم همان طور مقدس دوست دارم با اینکه زندگی خود را داری به تباهی می کشانی هنوز هم چشمانی به اشتیاق نگاهت منتظرند با اینکه چشم برچشم دیگری دوخته ای هنوز هم دلواپس دلنگرانی های توام با اینکه از همه آدمها بریده ای به هزاران شادی نفروشم غم پنهان تو را ....
گوش کن ای دل صدای آشنا را بشنوی ...
بار دیگر عشق یاری حلقه بر در میزند ....
روز و شبها شکوه می کردی زتنهایی ولی....
با تو میگفتم که عشق آخر به ما سر می زند....
دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم.... کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی....
ســـــــــــــــتایشـــــــــــــ یعنـــــی ایــــن دیونــــگی هـا؛شـبیه حـــس خــــوبِ تـــو دل مـا.... نگــــــاه کـــــن تـــو چــــشای بیقـــــرارم؛چــــقد ایـــــن لحظــه هـــــا رو دوســـــت دارم..... تصــــــور میکـــــنم پیشـــم نشســتی؛چقـــدخوبــــه،چقــــدخوبـــــه کـــــه هســـتی..... ســــــــــتایشــــــــــــــــ یعنـــــی ایــــــــن حســــــی کـــــــــــه دارم؛نمیتـــــــونم تـــــــــو رو تنــــــها بـــــــــزارم.....
و کسی می گوید سر خود بالا کن ، به بلندا بنگر. به بلندای عظیم .. به افق های پر از نور امید و خودت خواهی دید و خودت خواهی یافت .. خانه ی دوست کجاست... خانه دوست در آن عرش خداست... خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست و فقط دوست... خداست... می خواهی قضاوتم کنی؟ کفش هایم راببوش... راهم را قدم بزن... دردهایم را بکش.... سال هایم را بگذران بعد.... قضاوت کن....
روزی درخزان پرستویی دیدم درحال مهاجرت.....
به او گفتم چون به دیار دوست می روی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم ...
بهارسال بعدپرستو نفس زنان امدوگفت :دوستش بدار,ولی منتظرش نمان.....
با خودم فکر میکردم که اگر او را با غریبه ای ببینم؛شهر را به آتش میکشم
اما الان حتی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم ...
تا ببینم او کجاست . . .
به استادمون گفتم مگه میشه باقلب شکسته دوباره عاشق شد؟؟ گفت:بله میشود.... گفتم:مگر میشود بالیوان شکسته آب خورد؟ گفت:مگرلیوان شکسته باشد...
توازآب خوردن دست میکشی...؟؟؟؟؟؟
"غربت" یعنی به دنبال کسی گشتن و همه را شبیه او دیدن ....
و همه را با او مقایسه کردن و به همه لبخند زدن ....
و پیش همه بغض کردن و ...
باز ....
همیشه به دنبال او گشتن … اگر دست من بود
"ی" را اینقدر میکشیدم تا صاف بشه!
بشه " ا " ...
اون وقت هیچ چیزی "بی تو" نبود! همه چیز "با تو" می شد.... عکس شو تو گوشیت هی نگاه کنی واسه بار هزارم…
انگار تا حالا ندیدیش ، بوسش کنی محکم مث دیوونه ها ....
بگی خو آخه دلم همیشه یه ذره میشه براش ، بغض کنی و اشکات بریزه…
شمارشو با ذوق بگیری شاید اینبار جوابتو داد… شاید با مهربونی بگه جونم…
شاید… شاید… شاید…
همین شاید گفتنات... باز هم همین صدای مسخره تو گوشت می پیچه…
مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد .....
لطفا مجددا "بمیرید"....
وقتی که تمام شیرها پاکتی اند ! وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند ! وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد ! دیگر ایراد نگیریم که: عشق ها ساعتی اند.....
آهای زمستان!... حواست جمع باشد....
که دور"تو و تمام شاعرانه" هایت خط خواهم کشید اگر...
باآمدنت "او"حتی"یک سرفه"کند...
میگوینــد:بــاران کــه میزنــد... بــوی”خــاک“بلنــد می شــود... امــااینجــا؛دردلم.. بــاران کــه میزنــد... بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود ...!!!
کاش می شد به نگاهی مدتها دنبال تو باشه,هیچ اعتنایی نکردو بدون اینکه توجهی به اون نگاه دروغ کرد,از کنارش گذشت واینو هم پیش خودت بگی که اون نگاهها همه وهمه دروغن وکاذبن...کاش میشد... کاش میشد:توانایی اینو داشته باشی که بری پیش اون کسی که نگات میکنه بگی:نگاهت از رو چیه: عشق یافریب ,کاش میشد... کاش میشد:به بعضیا اینو فهموندکه:اسیرعشق,عشق که نه کینه ی,بعضیا نشند چون اون آدما ازمحبت خالص تو,واسه ارضاءخواسته هاشون استفاده میکنند...کاش میشد...
زندگی ازمرگ پرسید: که چراانسانها عاشق من هستند اما ازتو متنفرند؟ مرگ پاسخ داد:برای اینکه تویک دروغ زیبایی ... ومن حقیقتی تلخ!!!!.....
بازی با رنگها بسیار زیبا و آرامش بخش است... به شرطی که از آن برای رنگ کردن همدیگر.... استفاده نکنیم....
نمی دانم چه دردی است "درد"دوست داشتن..... همین که پای کسی به دنیایت بازمی شود.... پایت ازاین دنیا بریده میشود....
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند.....
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست ، صحبت از لیاقت است !!!...
قایقی خواهم ساخت
"آزادی"واژه زیابیی است که حتی حاضر نیست حروفش بهم وابسته باشد تنها راه رسیدن به آزادی , رهایی از وابسته بودن است . . .
هیچکس با من نیست !... مانده ام تا به چه اندیشه کنم...مانده ام در قفس تنهایی.. در قفس میخوانم... چه غریبانه شبی ست... شب تنهایی من!...
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس با این همه حال و در چنین تنگدلی جا کرده محبت تو چندان که مپرس . . .
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی… سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشدتو نیز خاموش شوی..
من گریزانم از این شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند.. می گریزم از عشق و تو ای نازترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم . . .
به گل گفتم عشق چيست؟ گفت از من خوشبوتر ,به پروانه گفتم عشق چيست؟ گفت از من زيبا تر, به شمع گفتم عشق چيست؟ گفت از من سوزنده تر ,به عشق گفتم آخر تو چيستي؟ گفت: نگاهي بيش نيستم ... سایه ها محصول پشت کردن دیوار ها به آفتابند گستاخی دیوارها را تقلید نکنیم تا آفتابی بمانیم....
در بیکرانه زندگی دو چیز است که افسونم می کند :
آبی آسمان که می بینم و میدانم که نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست....
اگر در این جهان کسی هست که بادیدنش رنگ رخسارت تغییر میکند ، و صدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد ،مهم نیست او مال تو باشد مهم این است که باشد ،نفس بکشد و لبخند بزند...
خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.... ( دکتر شریعتی )
دوستي رو از زنبور ياد" نگیر "كه وقتي از گلي كه وقتي از آب جدا ميشه مي ميره...
به خاطر داشته باش : دست نیافتن به آنچه می جویی گاه یک "شانس" بزرگ است . . .
پیش بی درد دمی صحبت از درد مکن شاخ سبز دلت را به خطا زرد مکن مرد اگر نیست در آن شهر ولی کوه که هست تکیه بر کوه کن و تکیه به نامرد مکن... پر هایم را چید که "تنها" جایی نروم اما خود بی من "کوچ" کرد...
گاهی به آسمان نگاه کن شاید کبوتری خسته به آشیانه ی دلت محتاج باشد.... درباره وبلاگ Hichi آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||
|